کد مطلب:28132 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

مشاوران نابکار












مشاوران هر مدیر، در اداره و سامان بخشی امور و تحقّق عینی جریان ها نقشی بس تعیین كننده دارند. به واقع، مشاوران اجرایی، نقشی تكمیلی (و البتّه بنیادی ) در مدیریّت مدیر و پیشوایی رهبر جامعه به عهده دارند. بدین سان، گزینش آنان از یك سو و گونه بهره گیری مدیر از آنها و چگونگی مشاورت آنان با مدیر و حد و حدود فهم و نیز اخلاص آنان به مدیر و... از سوی دیگر، بسی حسّاس است.

متأسّفانه عثمان در تمام این موارد، یكسر ناهنجار است و موضعی نااستوار دارد. از گزینش افراد، سخن گفتیم. نزدیكان عثمان، نه وجهه اجتماعی دارند و نه چهره دینی. خلیفه نیز عنصری بی اراده و سست رأی در برابر آرا و اظهار نظرهای مشاوران است. مشاوران او نیز نه از اندیشه درست و نه از تعهّد دینی برخوردارند. در نتیجه آنچه می گویند و به عثمان تحمیل می كنند، در جهت هوس های خویش و رویارویی با مخالفان است، نه برای صلاح امّت و خلافت و خلیفه.

اطرافیان عثمان (بنی امیّه )، نه با انصارْ پیوندی درست دارند و نه با مهاجرانْ كرداری صواب. در نتیجه عثمان را به سمتی سوق می دهند كه نتیجه اش قتل وی است.

ابو سفیان، پیر سیاست آنان، كه كین ورزی اش با اسلامْ شهره آفاق است، به عثمان می گوید:


این اِمارت، امارتی جهانی و این پادشاهی، همان پادشاهی جاهلی است. پس بنی امیّه را بزرگان زمین قرار ده.[1].

عثمان نیز چنین می كند؛ امّا آنان او را به كجا می برند؟ بنگرید:

سررشته تمام كارهایی كه به نام عثمان انجام می شود، در دست مروان (داماد و كاتب عثمان ) است؛ جوانی كه از آداب اسلامی، هیچ نمی داند و مطرود و تبعیدی پیامبرصلی الله علیه وآله است. زمانی كه او از تبعید باز می گردد و پای به مدینه می نهد، بغض فروخورده چندین ساله خود را در سایه قدرتی كه خلیفه مسلمانان بدو داده است، بیرون می ریزد. او به تحقیر تمامی انصار و مهاجران می پردازد و این، در تهییج آنان بر ضدّ عثمان، مؤثّر می شود.

خلیفه، عنصر چشم و گوش بسته ای می نماید كه در دست مروان، همانند موم، تغییر می كند؛ چه آن زمان كه رسماً و در ملأ عام، توبه می كند و مروانْ او را به توبه شكنی وادار می سازد، و چه زمانی كه با عزل والی مصر موافقت می كند و سپس به پیشنهاد مروان، به قتل و تبعید و شكنجه كردن انقلابیون مصر، فرمان می دهد.

مروان كه به واقع، دیكته كننده سیاست های عثمان است، در كشاندن عثمان به افراطِ در رفتار، بدان گونه تلاش می كند كه نائله، همسر عثمان، می گوید:

به خدا سوگند، آنان او را می كشند و او را گناهكار می شمارند.... و تو [ ای عثمان!] از مروان، فرمان می بری و او تو را به هر كجا كه بخواهد، می كشاند.[2].

مشاوران دیگر عثمان نیز از این قبیل اند. عثمان، آنان را جمع می كند تا درباره نارضایتی مردم با آنها به رایزنی بپردازد. معاویه راه حل را یاری جستن عثمان از نیروی نظامی می داند. عبد اللَّه بن عامر نیز می گوید:

باید آنان را به جهادْ فرمان دهی تا از تو باز بمانند. [ باید آنان را] در مرزها نگاه داری تا در برابر تو خوار شوند و هَمّ و غمّشان جز [ حفظ جان] خود نباشد.

سعید بن عاص نیز می گوید كه عثمان باید سرچشمه ها را بخشكاند و رهبران آنان را بكشد....[3] در این مورد، معاویه پیشنهاد می كند كه علی علیه السلام، طلحه، زبیر و... كشته شوند. حال، با وجود این همه ذهن بیمار و اندیشه فاسد و جهتگیری ستمگرانه و شورش برانگیز، چه نیازی به سؤال از علل شكل گیری شورش است؟

در این روز، تنها كسی كه از سر سوز و به لحاظ حراست از هویّت جامعه اسلامی، خالصانه به عثمان نصیحت می كند و عثمان را از پیامدها بر حذر می دارد، علی علیه السلام است؛ كسی كه با آن همه ظلم روا شده به وی، باز هم نمی خواهد كار بِدان جا بكشد... و ای كاش كه گوش شنوایی باشد و عثمان، به عهدهایی كه می بندد و قول هایی كه می دهد، پایدار بمانَد!

امام علی علیه السلام درباره موضع خود و چگونگی برخورد اطرافیان عثمان، سخنانی نغز و بیدارگر دارد. از جمله:


به خدا سوگند، هماره از او دفاع كردم تا آن كه خجل شدم. مروان و معاویه و عبد اللَّه بن عامر و سعید بن عاص، با او كاری كردند كه می بینید و چون او را نصیحت و امر كردم كه آنان را براند، مرا به خیانتْ متّهم كرد، تا [ این كه] آنچه می بینید، پیش آمد.[4].

اینها و جز اینها كه گفتیم، عوامل خیزش بر ضدّ عثمان و زمینه های قیام بر ضدّ خلافت مركزی بود. مسعودی در مروج الذهب درباره دلایل اعتراضات بر ضدّ عثمان می گوید:


در سال سی و پنجم [ هجری] اعتراض ها نسبت به عثمانْ فراوان شد و رد و انكار كارهایش بالا گرفت؛ همانند آنچه میان او و عبد اللَّه بن مسعود واقع شد و [ قبیله ]هُذَیل به خاطر آن، از عثمان كناره گرفتند و یا ضرب و شتم عمّار بن یاسر كه او را به فتق دچار كرد و بنی مخزوم را به كناره گیری از عثمان وا داشت. و از این جمله است كار ولید بن عقبه در مسجد كوفه و نیز كارهایی كه عثمان با ابوذر كرد.[5].

یعقوبی نیز دلایل را این گونه می شمرد:

پس از شش سال كه از خلافت عثمان گذشت، مردم، زبان به اعتراض بر ضدّ او گشودند و برخی افراد، سخنانی درباره او به زبان آوردند و گفتند:نزدیكان خود را بر دیگران مقدّم داشته و زمین هایی را در قُرُق خود كرده و خانه [ مجلّلی ]ساخته و مزارع و اموالی را از مال خدا و مسلمانان برای خود برداشته و ابوذر (صحابی پیامبر خدا ) و عبد الرحمان بن حنبل را تبعید كرده و حكم بن ابی عاص و عبد اللَّه بن سعد بن ابی سرح (دو رانده شده پیامبر خدا ) را باز گردانده و خون هرمزان را هدر داده و قاتل او (عبید اللَّه بن عمر ) را به قصاص او نكشته و ولید بن عقبه را به حكومت كوفه گمارده تا در نماز، چنان كاری كند و با این همه، او را در پناه خود آورده و [ ناشیانه ]حكم رجم داده است.

و این، در مورد زنی از [ قبیله ]جُهَینه بود كه شش ماه پس از ورود به خانه شوهر، فرزندی آورد و عثمان به رجم او فرمان داد و چون برای رجم، بیرون برده شد، علی بن ابی طالب علیه السلام بر عثمان وارد شد و گفت: «خداوندعزوجل [ درباره فرزند] می گوید:"وَ حَمْلُهُ و وَ فِصَلُهُ و ثَلَثُونَ شَهْرًا؛[6] و بارداری و از شیر گرفتن او، سی ماه است" و درباره شیر دادن فرزند می گوید:"حَوْلَیْنِ كَامِلَیْنِ؛[7] دو سال كامل". [ پس، بارداری می تواند شش ماه باشد]». از این رو عثمان در پی آن زن فرستاد؛ امّا او را رجم شده و مرده یافتند. آن مرد نیز به فرزند خود، اعتراف و اقرار كرد.[8].

طبری نیز ضمن اشاره به بعضی نكات، از ذكر بقیّه آنها صرف نظر كرده و گفته است:

ما بسیاری از عواملی را كه به دست قاتلان عثمان بهانه داد تا كشتن او را توجیه كنند، بیان كردیم و از بسیاری دیگر، به خاطر علّت هایی كه ما را به ترك نقل آنها بر انگیخت، صرف نظر كردیم.[9].

تا این جا صحبت از زمینه ها و عوامل قیام بر ضدّ عثمان بود؛ ولی نكته مهم تر و قابل تأمّل تر، بررسی افراد و گروه های شركت كننده در این خیزش است. روشن است كه همه كسانی كه در این جریان گسترده شركت كرده اند، هم هدف نیستند و برخی، آرمان هایی دیگر دارند. عوامل دخیل در این جریان را بدین سان می توان معرّفی كرد:









  1. الأغانی:370/6.
  2. ر.ك: ص 261 (شكستن توبه و پیمان).
  3. ر. ك:ص 266 (خیانت خواصّ بدكردار).
  4. تاریخ الطبری:378/4.
  5. مروج الذهب:350/2.
  6. احقاف، آیه 15.
  7. بقره، آیه 233.
  8. تاریخ الیعقوبی:173/2.
  9. تاریخ الطبری:365/4، الكامل فی التاریخ:286/2.